ماجراهای عید و قبل از عید
دو هفته مانده بود به عید قرار شد من و تو بریم سنندج و بابایی هم روز عید به ما ملحق شود و عید رو همگی با هم کنار پدر و مادر مامانی باشیم و یک عید متفاوت داشته باشیم عیدی که با همه عیدها فرق میکرد اون هم بودن یک فرشته کوچولو همراه ما سر سفره هفت سین . ما رفتیم سنندج اولین سفر تو رفتن به سنندج بود ولی قسمت نشد عید سنندج بمانیم و برگشتیم خونه خودمون و عید را کنار مامان بزرگها و بابا بزرگها خونه خودمون باشیم و عید را در کنار هم جشن بگیریم
عزیز دلم اولین عیدت مبارک امیدوارم عمری طولانی همراه با سلامتی سرافرازی سربلندی و موفقیت را داشته باشی. همیشه در زندگیت احساس رضایت از زندگی را داشته باشی .عزیزم دوستت داریم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی